سه شنبه 26 دی 1396 |
گفت یوسف را زلیخا
ای تومرد
سینه ات سنگی بود قلب تو سرد
من تورا دادم به شوهر برتری
تاکه عشقم را به سینه پروری
هرچه دارم من فدایت میکنم
هر دوچشمم خاک پایت میکنم
ارزو دارم شبی با من شوی
همرهم درشادی و درغم شوی
ارزویم میبرم اخر به گور
گریه کردم تا شدم بهر توکور.
هرچه کردم من تلاش ازبهر تو
تا شوم نزدیک ولی گشتی تو دور.
تو ندیدی ذره ای احساس من
تو نکردی لحظه ای هم یاد من.
من تمام عمر خود کردم فدا
تا کنی روزی مرا اخر صدا
سنگدل هستی چرا با من چنین
میرسم روزی به عشقت بی یقین
گفت یوسف در جوابش اینچنین
عشق تو باشد هوس نی غیر از این
تو برایم کرده ای چون مادری
هال عشقم را به سینه پروری
من نمیخواهم شوم قرق گناه
از خدا خواهم دهد من راپناه
یوسف ان عشق زلیخا را ندید
چشم خودبست، عشق زیبا را ندید
* حیدری*( مشنگ)
http://www.khalvatgahdel.ir/
@H_mashang
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : حیدری (مشنگ)
|